سايه ى مه آلود

م.عاطف راد
atefrad@atefrad.org

از توى غبارى تيره آمد بيرون.گردبادى سخت هر چيزى را به دور خود خودش چرخاند و چرخاند.بعد گرد و غبارى غليظ بلند شد كه هوا را كدر كرد.ساعتى چشم چشم را نمي ديد. زمين و زمان تيره و تار شده بود.وقتى گرد و غبار كمي فروكش كرد، همه با چشم هاى گشاد شده از حيرت ديدند كه آن سايه ى مه آلود از توى تاريكى آمد بيرون و با صداى بلند فرياد زد:

- من پيك فراموشى ام. آمده ام همه ى خاطره هاى شما را بشويم و همراه خودم ببرم.من كه بروم شما از شر همه ى خاطره ها راحت خواهيد شد، هم از شر خاطره هاى تلخ، هم از شر خاطره هاى شيرين... از شر همه ى خاطره هاى عذاب دهنده يا شادى بخش، و بعد از آن هيچ چيز نخواهد بود جز جزيره ى خاموش فراموشى...آن وقت ديگر آرام خواهيد گرفت و از شر اين همه تكاپو خلاص خواهيد شد.حتى صدايتان را هم فراموش خواهيد كرد و از شر اين همه غوغاى سرسام آور نجات پيدا خواهيد كرد...

ما در حالى كه هاج و واج نگاهش مى كرديم و نگاهمان پر بود از نوميدى اعتراض كرديم:

- ما خاطره هايمان را دوست داريم.ما به خاطره هايمان احتياج داريم.ما بدون خاطره هايمان خواهيم مرد... براى چى مى خواهى آن ها را از ما بگيرى؟ ما به تو اجازه نمى دهيم خاطره هايمان را با خود ببرى... ما خاطره هايمان را مى خواهيم، بدون آن ها ما معناى خود را از دست مى دهيم...

سايه ى مه آلود كه از دل غبار تيره بيرون آمده بود قاه قاه خنديد و گفت:

-چه خوارى طلبيد شما! تمام رنج و عذابى كه شما ها مى كشيد يا به هم مى دهيد، ريشه در همين خاطره هاى شما دارد، خاطره هاى شما هستند كه شخصيت شما را مى سازند و تمام سياه كارى ها از شخصيت شما سرچشمه مى گيرند، اگر خاطره هاى شما نباشند، نه عقل حسابگر خواهد بود، نه عشق سودا پيشه، نه سودى خواهد بود نه زيانى، نه عشقى نه نفرتى، نه بيمى نه اميدى، نه مهرى نه كينه اى، و هر كدام از اين ها سرچشمه ى بسي از رنج ها و محنت هاى روان شماست، حالا كه من مى خواهم به شما خدمتى كرده باشم و شما را از شر مادر همه ى رنج ها و محنت هايتان نجات دهم، شما معترضيد و ناراضى!؟ اى ناسپاس هاى قدر نشناس!
ولى بدانيد كه اعتراض بي فايده است و چه راضى باشيد چه نباشيد من ماًموريت دارم خاطره هاى شما را به طور كامل پاك كنم، تا بقيه ى عمر را آسوده از دغدغه ى خاطره ها در آرامشى مطلق سپرى كنيد...

و پيش از آن كه به ما فرصت اعتراض ، التماس ، يا دفاع از خويش دهد، از ميان ما چون دودى به هوا بر خاست و به شكل ابرى غليظ و سياه در آمد، بعد ناگهان رگبارى سياه و سيلاب وار از آسمان به سوى زمين سرازير شد و شروع كرد به شستن خاطره هاى ما...

ما در حالى كه سر هايمان را ميان دست هايمان پنهان كرده بوديم ، مذبوحانه و نوميدانه فرياد مى كشيديم:

- نه... نه ... نه ... به ما رحم كن... اين كار را نكن...

اما رحمى در كار نبود و پس از چند دقيقه، به جز خاطره ى ديدار آن سايه ى مه آلود كه از دل غبارى تيره بيرون آمده بود، همه ى خاطره هاى ديگر ما به طور كامل شسته و پاك شده بود، و ديگر هيچ چيز و هيچ كس را نمى شناختيم، و آيا اين به نفع همگان، به نفع همه ى جهان و خودمان نبود؟


 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30451< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي